۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

خستگی ناشی از چیست؟

امروز پس از یک مدت تقریباً طولانی میخواهم یک پست بگذارم که دلیل خستگی این چند مدت رو بررسی کنم .
به نظر من خستگی تنها و تنها میتواند یک دلیل داشته باشد و آن بی هدفی است و یا سردرگمی در چند هدف.
چند ماه پیش من تنها یک هدف داشتم و دو ماه پیش تقریباً به 70 درصد هدفم رسیدم که به ناگاه به علت پاره ای از بحثهایی که با شریک و رفیقم رضا انجام دادم به کل هدف تغییر کرد و من دچار پوچی شدم و هدفی که در آن شب پایه گذاری شده بود هنوز برایم مبهم بود و نمی دانستم که به هدف جدید چگونه باید برسم و آیا تمام این زحماتی که من برای هدف اولم متحمل شده بودم به باد رفته؟ و یا نه باعث شده تا هدفی نو بیابم تا زودتر به آرزوهایم برسم.
به یکباره تمام آرزوهایی که ساخته بودم روشی نو گرفت و این تغییر مرا به هراس انداخت. مدتی طول کشید تا با صحبتهای فراوان و مباحث مختلف توانستم مسئله را برای خود حل کنم و دوباره مسیر جدیدی را پایه ریزی کنم.
این ماجرا منجر به آموختن یک مبحث دیگر نیز شد که آن اهمیت هدف بود.
من کتب آموزش بهتر زیستن را می خواندم اما به قسمت مهمی از این کتب توجه نمیکردم و آن هدف بود. من باید یاد میگرفتم که هدف مهمتر از حرکت است . زیرا حرکت بدون هدف یعنی تباهی ولی هدف بدون حرکت یعنی انرژی یافتن برای حرکت و این مسئله مهمی بود که من در چند ماه اخیر آن را گم کرده بودم. البته پاره ای از مسائل خانوادگی نیز فشار روانی مضاعفی را بر من وارد میکرد ولی به کمک دست توانمند پروردگارم حل شد.
هدف سازنده ترین قسمت یک زندگی است. اگر هدف یک شخص رسیدن به فلان قسمت کوه باشد سختی راه لذت بخش است زیرا او در هنگام رد کردن این سختیها در ذهن خود به هدف خود فکر میکند و چون هدف او با این عمل دست یافتنی تر میشود از سختی راه لذت می برد.
روزی پیر مردی به جوانی آموزش بهتر زیستن میداد . جوان قصد داشت تا در یک مسابقه ورزشی پیروز شود.
یک روز صبح پیر مرد جوان را از خواب بیدار کرد و به او گفت بلند شو و کوله ای تهیه کن و لوازم لازم را بردار باید به کوه برویم . جوان پرسید: چرا باید به کوه برویم ؟ پیر مرد جواب داد: آنجا چیزی است که ما باید آن را بیابیم.
جوان و پیر مرد به راه افتادند و تا ظهر طی مسیر میکردند و جوان پشت سر هم میپرسید: ما به دنبال چه هستیم؟ چرا هنوز نرسیدیم؟ حتماً باید چیز با ارزشی باشد! که شما میخواهید آن را بیابید. وقتی به قسمتی از کوه رسیدند و پیر مرد دید دیگر جوان نای راه رفتن ندارد. گفت: آن است. یافتم. جوان سریع رفت به طرف جایی که پیر مرد با دست نشان میداد. با تعجب گفت این سنگ !! پیر مرد گفت: من هم نمیدانستم برای پیدا کردن چه چیزی به کوه می آییم. تنها میخواستم چند نکته مهم را در این سفر یاد بیگری؛
1. همیشه هدف مشخصی داشته باش. در این سفر چون تو نمی دانستی به دنبال چه چیز می رویم بسیار زودتر از من خسته شدی و من چون میدانستم برای چه چیز به این سفر آمده ام خستگی برایم مهم نبود.
2. هدف فقط چیزی است که به انسان برای پیشروی انرژی می دهد و وقتی با تلاش فراوان به هدف خود میرسی دیگر ارزش خود را از دست میدهد و مانند این سنگ بی ارزش می شود. چون آنوقت تو دیگر هدف بزرگتری را میخواهی و به این هدفی که رسیده ای قانع نیستی. در واقع این هدف نیست که لذت بخش است بلکه راه رسیدن به هدف است که لذتی وصف نشدنی دارد.
پس بیایید در زندگی اهداف مشخصی داشته باشیم و از سختیهای راه رسیدن به این اهداف لذت ببریم.
خداوند شبان ماست، محتاج به هیچ چیز نخواهیم بود.
ما صاحب زندگی عالی، با شغلی عالی ، با خدمتی عالی و درآمدی عالی هستیم.
هر چه بکاریم همان را بر داشت خواهیم کرد. چه در زمین زراعی، چه در زمین ذهنمان، چه در زمین بخشایش و چه در زمین ظلم . (قانون کارما)

جمعه سوم آبان 1387

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر