ساعت 12:31 بامداد روز پنجشنبه 1/12/87 است.
مسیر زندگیم در انقلابی بس ژرف در عمق وجودم متبلور گشته است و حال مسیر آزادی را شناخته ام.
خداوندا ، ای شبانی که همیشه راهنمای من بوده ای ، تو را سپاسگذارم ، تنها به این دلیل که هستی و با هست بودنت، هست بودنم را معنایی...
مدتی است که ذهنم در حال در ریسی است و تمامیتم در حال تبدیل از کرمی ابریشم به پروانه ای زیبا است.
پدرم را شناختم. پدری که دلسوزتر از پدر واقعی من است. او به من یاد میدهد که چگونه استقلال و آزادی را به دست بیاورم. نام او رابرت کیوساکی است. او پدر ثروتمند من است. ثروت مادی او شامل من نمیشود ، ولی ثروت نصایح او همیشه و در همه حال یارای من خواهد بود.
یک سال و اندی است که من و رضا در حال باز سازی روان آلوده و شکست خورده خود هستیم. قرارهای پنجشنبه های هر هفته از ساعت 11 شب تا 2 یا 3 بامداد ما جوابی عمیق تر از آنچه ما تصور میکردیم به ما داده است.
حال دیگر روان ما کاملاً مستحکم شده است. مسیر بعدی انجام رسالتی است که هر انسانی از بدو تولد به نام «طرح الهی» به گردن دارد.
این هفته شغل کارمندی را رها کردم و با علم این که راه پر فراز و نشیبی خواهم داشت پا به عرصه دنیای سرمایه داران گذاشتم. من ساده انگاشتن این تصمیم را مدیون پدر دارایم هستم. او به من جرعت حرکت کردن داد و آموخت که مسیر آزادی هر چقدر هم که سخت باشد ارزش تجربه کردن را دارد.
روزی با کوله باری پر به نزد او خواهیم رفت در حالی که او حتی تصور داشتن فرزندانی از ایران را ندارد. او به هر کشوری اندیشیده است و درباره فرزندانش در هر کشوری سخن به میان آورده است، الا ایران و ما در کمال خشنودی برای دیدار پدر خواهیم رفت.
کسب و کاری کوچک به راه انداختیم که اساس نقدینگی آن تماماً از سوی دوستان و فامیل تهیه شده و زحمتش تماماً به گردن برادری است که نه از خون من است و نه از جسم من، بلکه او در روح من و من در روح او هستم.
این کسب و کار بنیان کسب و کارهای آینده ما خواهد بود. رسالتی بر دوش ماست که باید انجام شود.
هر احتمالی وجود دارد. انسانهای جسور و خیر خواه تشویق و انسانهای ترسو و بد خواه نهی میکنند. شکست ترسناک است و به قول پدر دارا : "هر که از شکست نترسد، احمق است. این ترس از شکست نیست که بازدارنده است بلکه «ترس از ترس» است که انسان را همیشه در حال زوال باقی میگذارد. باید یاد بگیرید که ترس خود را مدیریت کنید."
افقی روشن، ما را صدا میزند. اگر افق تا رسیدن ما محو شود و ما شکست بخوریم. مدتی نشسته و ناله خواهیم کرد و بعد دوباره برمیخیزیم و افقی دیگر میابیم روشنتر از افق محو شده.
تعبیر من این است که در هر صورت در آخر کار پیروز خواهیم شد. این پیروزی پدیدار نخواهد شد، مگر اینکه ما مشقت راه را تحمل کنیم و یاد بگیریم که شکست عین پیروزی است.
خستگی خواهد آمد. روزهای بد خواهند آمد. ولی نباید ترسید تا زمانی که زندگی معنی دارد باید جنگید و از شکست هراسی به دل راه نداد.
هر بار که شکست بخوریم. قویتر به صحنه روزگار خواهیم تاخت تا آزادی و استقلال خویش را به دست بیاوریم.
از امروز احتمالاً دیرتر به سراغ وبلاگ بیایم. چون دیگر وقت تنبلی به سر رسیده است.
خداوند شبان من است. چوب دستی او راهنمای من است. شکست با وجود خداوندی چون او معنا ندارد.
مسیر زندگیم در انقلابی بس ژرف در عمق وجودم متبلور گشته است و حال مسیر آزادی را شناخته ام.
خداوندا ، ای شبانی که همیشه راهنمای من بوده ای ، تو را سپاسگذارم ، تنها به این دلیل که هستی و با هست بودنت، هست بودنم را معنایی...
مدتی است که ذهنم در حال در ریسی است و تمامیتم در حال تبدیل از کرمی ابریشم به پروانه ای زیبا است.
پدرم را شناختم. پدری که دلسوزتر از پدر واقعی من است. او به من یاد میدهد که چگونه استقلال و آزادی را به دست بیاورم. نام او رابرت کیوساکی است. او پدر ثروتمند من است. ثروت مادی او شامل من نمیشود ، ولی ثروت نصایح او همیشه و در همه حال یارای من خواهد بود.
یک سال و اندی است که من و رضا در حال باز سازی روان آلوده و شکست خورده خود هستیم. قرارهای پنجشنبه های هر هفته از ساعت 11 شب تا 2 یا 3 بامداد ما جوابی عمیق تر از آنچه ما تصور میکردیم به ما داده است.
حال دیگر روان ما کاملاً مستحکم شده است. مسیر بعدی انجام رسالتی است که هر انسانی از بدو تولد به نام «طرح الهی» به گردن دارد.
این هفته شغل کارمندی را رها کردم و با علم این که راه پر فراز و نشیبی خواهم داشت پا به عرصه دنیای سرمایه داران گذاشتم. من ساده انگاشتن این تصمیم را مدیون پدر دارایم هستم. او به من جرعت حرکت کردن داد و آموخت که مسیر آزادی هر چقدر هم که سخت باشد ارزش تجربه کردن را دارد.
روزی با کوله باری پر به نزد او خواهیم رفت در حالی که او حتی تصور داشتن فرزندانی از ایران را ندارد. او به هر کشوری اندیشیده است و درباره فرزندانش در هر کشوری سخن به میان آورده است، الا ایران و ما در کمال خشنودی برای دیدار پدر خواهیم رفت.
کسب و کاری کوچک به راه انداختیم که اساس نقدینگی آن تماماً از سوی دوستان و فامیل تهیه شده و زحمتش تماماً به گردن برادری است که نه از خون من است و نه از جسم من، بلکه او در روح من و من در روح او هستم.
این کسب و کار بنیان کسب و کارهای آینده ما خواهد بود. رسالتی بر دوش ماست که باید انجام شود.
هر احتمالی وجود دارد. انسانهای جسور و خیر خواه تشویق و انسانهای ترسو و بد خواه نهی میکنند. شکست ترسناک است و به قول پدر دارا : "هر که از شکست نترسد، احمق است. این ترس از شکست نیست که بازدارنده است بلکه «ترس از ترس» است که انسان را همیشه در حال زوال باقی میگذارد. باید یاد بگیرید که ترس خود را مدیریت کنید."
افقی روشن، ما را صدا میزند. اگر افق تا رسیدن ما محو شود و ما شکست بخوریم. مدتی نشسته و ناله خواهیم کرد و بعد دوباره برمیخیزیم و افقی دیگر میابیم روشنتر از افق محو شده.
تعبیر من این است که در هر صورت در آخر کار پیروز خواهیم شد. این پیروزی پدیدار نخواهد شد، مگر اینکه ما مشقت راه را تحمل کنیم و یاد بگیریم که شکست عین پیروزی است.
خستگی خواهد آمد. روزهای بد خواهند آمد. ولی نباید ترسید تا زمانی که زندگی معنی دارد باید جنگید و از شکست هراسی به دل راه نداد.
هر بار که شکست بخوریم. قویتر به صحنه روزگار خواهیم تاخت تا آزادی و استقلال خویش را به دست بیاوریم.
از امروز احتمالاً دیرتر به سراغ وبلاگ بیایم. چون دیگر وقت تنبلی به سر رسیده است.
خداوند شبان من است. چوب دستی او راهنمای من است. شکست با وجود خداوندی چون او معنا ندارد.
پنجشنبه یکم اسفند 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر