این نیمچه داستان کوتاه در سال 84 توسط تراوشات ذهن طنز پردازم به وجود آمده و قبلاً در وبلاگی به نام (هیچکس) که وبلاگ قدیمی من بود درج شده بود و اکنون با کمی تغییر دوباره ارائه میگردد. باشد که شبانم ذهن مرا همیشه به طنز بگشاید.
قبل از هر چيز از محضر تمام شعراي كهن به خصوص حضرت فردوسي طلب عفو دارم. ما تمدنمان را مديون فرهيختگاني چون فردوسي و امسال ايشان هستيم.
ولی چه کنم حضرت استاد که طبع طنز آلود بنده گل کرده است و تاب سخن نگفتن ندارد.
چندي پيش كيفر خواستي از سوي رستم به دادگستری کل استان تهران ارجاع شد، كه در اين كيفر خواست رستم زال به شدت از فردوسي شكايت به عمل آورده بود و تقاضاي رسيدگي به شكوائيه ایشان در دادگاه عالي نويسندگان را نموده بود.
ما نيز طبق همين كيفر خواست پرونده اي تشكيل داديم و به دادگاه عالي ارجاع نمودیم و جهت اطلاع متهم و شاكي پرونده طبق احضاریه ای كه برايشان ارسال شد، تقاضاي حضور در دادگاه را نموديم.
با خود گفتيم: كه آخر رستم زال بهر چه شاكي است از حضرت فردوسي. او كه جز قهرمان پروري كاري نكرده و چيزي نگفته است. حتي باعث محبوبيت و مشهوريت ايشان بوده است. در پي همين انديشه ها كنجكاو شديم در دادگاه حاضر شويم تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده است.
دادگاه براي حفظ آبروي ملي و شاهنامه و خود آقاي فردوسي غير علني برگزار گشت ولي چون ما يك آشنای آبدارچي در دادگستری داشتيم كه دستمان را بگيرد و خودمان نيز دستي بر قضايا داشتيم ما را به جلسه دادگاه دخول نمودند و دادگاه در شبانگاه روز 8 / 12 / 1384 تشكيل گشت.
متهم و شاكي پرونده هر دو در دادگاه حاضر بودند . متهم همراهاني بس قدر در امر وكالت با خود داشت كه اقبال پيروزي را براي رستم زال تقريبا غير ممكن مي نمود.
رستم چشمان وردريده خود را به فردوسي دوخته بود و حضرت فردوسي فقط نیشخندی تمسخر آميز مي زد و مطمئن بود كه دادگاه را به نفع خود به پايان خواهد رساند.
رستم با سر و وضع هميشگي ، گرز و سپر و يك كمان در پشت و كلاه خود و زرح و حضرت فردوسي با همان قباي ادبي و رداي شاعري در دادگاه حاضر شده بود.
قاضي با سبيلهاي بناگوش در رفته كه از پشت سر هم ميتوانستيم سبيل مباركشان را ببينيم ، وارد صحن دادگاه شد ، حضار به احترام او برخاستند.
در همين حين طبع شاعر از آمدن قاضي به صحن، گل كرد و ابیاتی بس گران در مدح قاضی سرود و بلند ، بلند شروع به خواندن ابیات نمود.
كه ديدست چونين زور و بازو بر زمين
كه رستم كند شرم از نگه بر جبين
که دیدست عدالت گستر تر از قاضی دادار پرست
که باشد همی امر او امر بندگان خدای پرست
قاضي چنان بدش هم نيامد ، ولی برای حفظ شعار بی طرف بودن گفت: متهم ساكت باشد ، تا از دادگاه پرتش نكنند بيرون. رستم نيز غرشي كرد و بر روي صندلي شاكي نشست و دادگاه با ضربات چكش آقاي قاضي شروع به كار كرد .
قاضي به دستيارش ( منشي دادگاه ) اضحار داشت كه شكوائيه را بخواند.
منشي دادگاه بلند شد وشروع كرد به خواندن شكوائيه .
1. آقاي فردوسي متهم است به اينكه با كشاندن داستان به سرزمين توران دختر بد اخلاق و زوار در رفته پادشاه توران را به رستم انداخته است و رستم نيز راهي به جز قبول اين مطلب نداشته است.
2. آقاي فردوسي متهم است به خالي بندي در قسمتهاي متعدد داستان كه به شرح ذیل در شكوائيه آمده است .
*. رستم در بيابان يا دشت، گوره خر نمي خورده است. بلكه او شكار خرگوش ميكرده و از طریق فروش خرگوشها امرار معاش مي نموده است.
*.اسب آقاي رستم نامش رخش نبوده و نام او مشكي بوده است و او را از دشت نگرفته، بلكه او را از بازپروري و كمپ چيتگر نجات داده و به مشكي روزي يك شش نخود ترياك ميداده است تا بتواند سرپا بايستد .
*. هفت خان رستم ، هفت خان نبوده است. بلكه يك خان بوده است. كه در آن رستم با گربه اي به نام كتي دست و پنجه نرم مي كند و عاقبت پس از جدالهای بسیار بر سر میز مذاکره نشسته و رستم راضی میشود که قسمتی از خانه را جهت زندگی کتی فراهم کند و کتی نیز متعهد میگردد که زین پس آزاری به صاحب خانه (رستم گلی خانم اینا) نرساند. که متن این صلح نامه به پیوست شکوائیه ارائه گردیده است.
*. رستم هيچگاه با افراسياب سرشاخ نشده است چون افراسياب و بچه محل هايش زورشان مي چربيده، همچنین آقای رستم مدعی است که در سنين پائين از افراسياب پس گردني ميخورده است و پس از اتمام این دادگاه شکوائیه ای نیز برای وی ارائه خواهد داد.
*. رستم را گلي خانم از كنار سقاخانه محلشان پيدا و بزرگ نموده است و رستم پسر زال نبوده و اصلا و ابداً پدر و مادرش را نمي شناسد.
3. آقاي رستم در حالي كه فردوسي او را به كشور توران مي كشاند عاشق و دلباخته دختر كوچك پادشاه ميشود كه اسم او ناتاشا بوده است. در حالي كه تهمينه را بر سر سفره عقد مي نشانند و رستم نیز ناخواسته در دام تهمينه مي افتد و با زور شمشیر مجبور به قبول ازدواج با دختر بزرگ خواندان توران میشود.
رستم پس از چندي اطلاع مي يابد كه تهمينه از فرد ديگري باردار بوده است و براي اينكه سه نشود، بازو بند خود را به تهمينه ميدهد و ميزند به چاك جاده. ایشان آقاي فردوسي را مسبب اصلی تمام اين بلایا می داند که به دلیل زر و سیمی که پادشاه كشور توران به آقای فردوسی وعده داده بود با ایشان دست به يكي كرده بودند تا رستم را که فردی پاک دامن بوده به خاك سياه بنشانند.
4. آقاي رستم در جنگ بين او و ناپسريش ، سهراب را نكشته است ، بلكه قضيه از اين قرار بوده كه رستم ابتدا يك كف گرگي به سهراب ميزند و سهراب نقش بر زمين مي شود و در همين حين كسي از پشت تخته سنگي برمي خيزد و تيري سمی را به سوي سهراب روانه مي دارد و او را زخمي مي نماید و وقتي رستم براي گرفتن نوش دارو به دارو خانه مي رود، ميگوند كه نوش دارو تمام شده است و بايد برود از خیابان ناصر خسرو تهيه كند و تا آقاي رستم نوش دارو را تهيه كند و بياورد ديگر سهراب مرده بود و شك بر آن است كه آقاي فردوسي آن شخص را اجير كرده بوده و افراسياب نقشي نداشته است و طبق بازجوييهاي به عمل آمده از آقاي افراسياب، او نيز اطلاع از اين مطلب را تكذيب نموده است.
««««« ادامه این داستان را روزی دگر به نگارش خواهم در آورد. »»»»
قبل از هر چيز از محضر تمام شعراي كهن به خصوص حضرت فردوسي طلب عفو دارم. ما تمدنمان را مديون فرهيختگاني چون فردوسي و امسال ايشان هستيم.
ولی چه کنم حضرت استاد که طبع طنز آلود بنده گل کرده است و تاب سخن نگفتن ندارد.
چندي پيش كيفر خواستي از سوي رستم به دادگستری کل استان تهران ارجاع شد، كه در اين كيفر خواست رستم زال به شدت از فردوسي شكايت به عمل آورده بود و تقاضاي رسيدگي به شكوائيه ایشان در دادگاه عالي نويسندگان را نموده بود.
ما نيز طبق همين كيفر خواست پرونده اي تشكيل داديم و به دادگاه عالي ارجاع نمودیم و جهت اطلاع متهم و شاكي پرونده طبق احضاریه ای كه برايشان ارسال شد، تقاضاي حضور در دادگاه را نموديم.
با خود گفتيم: كه آخر رستم زال بهر چه شاكي است از حضرت فردوسي. او كه جز قهرمان پروري كاري نكرده و چيزي نگفته است. حتي باعث محبوبيت و مشهوريت ايشان بوده است. در پي همين انديشه ها كنجكاو شديم در دادگاه حاضر شويم تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده است.
دادگاه براي حفظ آبروي ملي و شاهنامه و خود آقاي فردوسي غير علني برگزار گشت ولي چون ما يك آشنای آبدارچي در دادگستری داشتيم كه دستمان را بگيرد و خودمان نيز دستي بر قضايا داشتيم ما را به جلسه دادگاه دخول نمودند و دادگاه در شبانگاه روز 8 / 12 / 1384 تشكيل گشت.
متهم و شاكي پرونده هر دو در دادگاه حاضر بودند . متهم همراهاني بس قدر در امر وكالت با خود داشت كه اقبال پيروزي را براي رستم زال تقريبا غير ممكن مي نمود.
رستم چشمان وردريده خود را به فردوسي دوخته بود و حضرت فردوسي فقط نیشخندی تمسخر آميز مي زد و مطمئن بود كه دادگاه را به نفع خود به پايان خواهد رساند.
رستم با سر و وضع هميشگي ، گرز و سپر و يك كمان در پشت و كلاه خود و زرح و حضرت فردوسي با همان قباي ادبي و رداي شاعري در دادگاه حاضر شده بود.
قاضي با سبيلهاي بناگوش در رفته كه از پشت سر هم ميتوانستيم سبيل مباركشان را ببينيم ، وارد صحن دادگاه شد ، حضار به احترام او برخاستند.
در همين حين طبع شاعر از آمدن قاضي به صحن، گل كرد و ابیاتی بس گران در مدح قاضی سرود و بلند ، بلند شروع به خواندن ابیات نمود.
كه ديدست چونين زور و بازو بر زمين
كه رستم كند شرم از نگه بر جبين
که دیدست عدالت گستر تر از قاضی دادار پرست
که باشد همی امر او امر بندگان خدای پرست
قاضي چنان بدش هم نيامد ، ولی برای حفظ شعار بی طرف بودن گفت: متهم ساكت باشد ، تا از دادگاه پرتش نكنند بيرون. رستم نيز غرشي كرد و بر روي صندلي شاكي نشست و دادگاه با ضربات چكش آقاي قاضي شروع به كار كرد .
قاضي به دستيارش ( منشي دادگاه ) اضحار داشت كه شكوائيه را بخواند.
منشي دادگاه بلند شد وشروع كرد به خواندن شكوائيه .
1. آقاي فردوسي متهم است به اينكه با كشاندن داستان به سرزمين توران دختر بد اخلاق و زوار در رفته پادشاه توران را به رستم انداخته است و رستم نيز راهي به جز قبول اين مطلب نداشته است.
2. آقاي فردوسي متهم است به خالي بندي در قسمتهاي متعدد داستان كه به شرح ذیل در شكوائيه آمده است .
*. رستم در بيابان يا دشت، گوره خر نمي خورده است. بلكه او شكار خرگوش ميكرده و از طریق فروش خرگوشها امرار معاش مي نموده است.
*.اسب آقاي رستم نامش رخش نبوده و نام او مشكي بوده است و او را از دشت نگرفته، بلكه او را از بازپروري و كمپ چيتگر نجات داده و به مشكي روزي يك شش نخود ترياك ميداده است تا بتواند سرپا بايستد .
*. هفت خان رستم ، هفت خان نبوده است. بلكه يك خان بوده است. كه در آن رستم با گربه اي به نام كتي دست و پنجه نرم مي كند و عاقبت پس از جدالهای بسیار بر سر میز مذاکره نشسته و رستم راضی میشود که قسمتی از خانه را جهت زندگی کتی فراهم کند و کتی نیز متعهد میگردد که زین پس آزاری به صاحب خانه (رستم گلی خانم اینا) نرساند. که متن این صلح نامه به پیوست شکوائیه ارائه گردیده است.
*. رستم هيچگاه با افراسياب سرشاخ نشده است چون افراسياب و بچه محل هايش زورشان مي چربيده، همچنین آقای رستم مدعی است که در سنين پائين از افراسياب پس گردني ميخورده است و پس از اتمام این دادگاه شکوائیه ای نیز برای وی ارائه خواهد داد.
*. رستم را گلي خانم از كنار سقاخانه محلشان پيدا و بزرگ نموده است و رستم پسر زال نبوده و اصلا و ابداً پدر و مادرش را نمي شناسد.
3. آقاي رستم در حالي كه فردوسي او را به كشور توران مي كشاند عاشق و دلباخته دختر كوچك پادشاه ميشود كه اسم او ناتاشا بوده است. در حالي كه تهمينه را بر سر سفره عقد مي نشانند و رستم نیز ناخواسته در دام تهمينه مي افتد و با زور شمشیر مجبور به قبول ازدواج با دختر بزرگ خواندان توران میشود.
رستم پس از چندي اطلاع مي يابد كه تهمينه از فرد ديگري باردار بوده است و براي اينكه سه نشود، بازو بند خود را به تهمينه ميدهد و ميزند به چاك جاده. ایشان آقاي فردوسي را مسبب اصلی تمام اين بلایا می داند که به دلیل زر و سیمی که پادشاه كشور توران به آقای فردوسی وعده داده بود با ایشان دست به يكي كرده بودند تا رستم را که فردی پاک دامن بوده به خاك سياه بنشانند.
4. آقاي رستم در جنگ بين او و ناپسريش ، سهراب را نكشته است ، بلكه قضيه از اين قرار بوده كه رستم ابتدا يك كف گرگي به سهراب ميزند و سهراب نقش بر زمين مي شود و در همين حين كسي از پشت تخته سنگي برمي خيزد و تيري سمی را به سوي سهراب روانه مي دارد و او را زخمي مي نماید و وقتي رستم براي گرفتن نوش دارو به دارو خانه مي رود، ميگوند كه نوش دارو تمام شده است و بايد برود از خیابان ناصر خسرو تهيه كند و تا آقاي رستم نوش دارو را تهيه كند و بياورد ديگر سهراب مرده بود و شك بر آن است كه آقاي فردوسي آن شخص را اجير كرده بوده و افراسياب نقشي نداشته است و طبق بازجوييهاي به عمل آمده از آقاي افراسياب، او نيز اطلاع از اين مطلب را تكذيب نموده است.
««««« ادامه این داستان را روزی دگر به نگارش خواهم در آورد. »»»»
شنبه هفتم دی 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر