۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

خوشبخت و خانم بچه هاااااا

امروز داشتم توو نت اسم خوشبخت رو سرچ میکردم که این عکس رو پیدا کردم...بالاش نوشته بود یک خانواده خوشبخت... خیلی باحال بود حیفم اومد نذارمش...گلابی این شد دو تا پست...شرمنده...نمیخواستم زیاد بشه ولی شد دیگه چیکار کنم!!!!؟؟؟؟





از پست جدید معذوریم....


از ترس دمپایی خاله هستی و غرغرهای گلابی مجبورم در ادامه همین پست آپ کنم....


خووووووووووووووووووووووووووووووووووووب...


اسم این پست هسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست...

........................................شبنم ثریا.................................

این خواننده تاجیک که در ادامه لینک بیوگرافیش رو قرار میدم... سفیر صلح یونسکو می باشد...




دیشب برنامه کوک از شبکه ب/ی ب/ی س/ی رو نگاه میکردم...خیلی ازاجرا و آهنگش خوشم اومد...این بود که ضبطش کردم و از برنامه ضبط شده چندتا عکس درست کردم و یکی از آهنگاش رو هم که بیشتر به دلم نشست رو بیرون کشیدم که در ادامه به سمع و نظر خوانندگان عزیز میرسه...


روی عکس کلیک کنید تا ادامه عکسهای ساخته شده توسط این جانب به نمایش در بیاد...



این هم یکی از آهنگهایی که دیشب اجرا کرد...من دقیقاً از همونجا گرفتمش....


.
.
.
در ادامه یک آهنگ داریم با نام خاله از گروه تی ام که امیدوارم خوشتون بیاد...البته خاله هستی تو حتماً باید این آهنگو گوش بدی...
.
.
.


۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

سازه بی معمار

جیغ ممتدی باز

دلنواز و گوش ناز

بیدار کند مشدی بی سامان را

که پاشو صبح شده باز

مشدی قنبر ای وای تو که خوابیدی باز

دل مشدی قنبر

همیشه خون بوده از جیغ گل عنبر

ولی باید که بیدار شد از خواب

جیغ اول هشدار گل عنبر

جیغ دوم لگد و مشت، آماده لبه در

جیغ سوم بی صداست

همه درد و لگد و مشت و سر و کله و خون و جگر سوختهء مشدی ماست

مشدی قنبر همیشه

جیغ دوم که میشه

می پره زود از خواب

میشه آماده برا جامعهء گرگ معاب

نون و آبِ مشدی

الکی نیست

باید دربیاد با هزار جور کلک و زشتی و پلشتی

اگه امشب با نون و انگور و ریحون و کمی ماست

به در خونه نیاد

بچه ها تا خود صبح

باید از گشنگی هاشون واسه هم قصه بگن...

ادامه دارد...شاید...

(س.الف ملقب به خوشبخت)

ادامه این قطعه ادبی توسط (خاتون خاموش) ادامه داده شده که درادامه نگاشته خواهد شد

مشدی قنبر که میاد..

بچه ها خوابیدن...

دل مشدی قنج میره بچه ها رو صدا کنه..

روشونو ببوسه و گره اخماشون و وا کنه...

اما چه کنه مشدی ما؟

شرمنده است..

نون خشکیده و ماست...

ریحون و چیکار کنم..

اون یکی انگور می خواست..

انگور رو چیکار کنم؟؟

دل مشدی میگیره..

قامتش بگی نگی کمی فرسوده شده..

کفشاش رو میگیره دستش ..

نوک پا یواش یواش ..

یه نگاه به گل عنبر میکنه..

طفلکی چه پیر شده..

چه زمینگیر شده..

گلی خانم یادته..

کنار چشمه بودی..

شاد و شنگول و جوون..

مست اون چشات شدم..

سر هفته نکشید..

دیدی خاطرخوات شدم...

اومدم پیش آقات...

گفتمش غلامتون..

قول میدم براش بسازم قصر شاه پریون..

گلی خر وپف می کرد..

مشدی رفت دراز کشید ..

چشاش و روهم گذاشت..

گفت به خودش ..

امیدت به اوس کریمِ.

فردا که شد روزِ ِ نو..

روزی ِ....

مشدی و خواب بردش ..

گلی از خواب پرید...


پنجشنبه پنجم آذر ماه سال 1388

.

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

خدایا شکرت

خدااااااااااااااااااااااااااااایا شکرت...

این پست در تاریخ یکشنبه 24/8/88 نگاشته شده است... و برای این نوشته شد که امید به رحمت خدا را بیش از هر چیز به رخ بکشد...خداوندا امید به درگاه تو تنها چیزی است که در دنیا ارزشمند است...

خداوند دوباره به ندای بنده حقیری مثل من گوش داد و پدرم رو بهم برگردوند...
خدایا قول میدم یادم نره چه قول هایی بهت دادم...خداوندا ازت ممنونم که هیچ وقت من رو نا امید نمیکنی...خداوندا تو را شکر گذارم که به ندای بنده حقیری مثل من گوش دادی...خدایا شکرت...
از همه دوستانم، تک به تک ممنون و متشکرم که همیشه و در همه حال یار و یاور من بودن و امیدوارم بتونم در آینده گوشه ای از محبتهاشون رو جبران کنم... بدون شما رد کردن این معضل برام سرابی بیش نبود...خدایا همه دوستانم رو همیشه و در همه حال شاد و مسرور بگردون و دل همشون رو همیشه خوش و خرم کن...

خدااااااااااااااااااااااااااااایا شکرت...

اینم یه عکس از زمانی که داشتم توو خیابونای اطراف بیمارستان چرخ میزدم تا یکم سبکتر بشم...


♥. از تک تک دوستانم که امیدوارم خداوند سالیان سال برای من حفظشون کنه ممنونم...و از همین جا اعلام میکنم که بنده مدیون لطفای تک تکتونم و این لطف شما رو تا آخر عمر فراموش نمیکنم...


سه شنبه بیست و ششم آبان ماه سال 1388

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

غرور

روزی خواهی پرسید که چرا همیشه اولین چیزی بودم که برایت می شکستم...

پاسخی از برای تو نخواهم داشت...

تو را سرگرم خواهم کرد به لبخندهای کودکانه و از تو دلجویی خواهم کرد و خواهم گفت: تو تنها چیزی هستی که برایم باقی مانده...با تمام شکستگیها و چین و چروکهایت و با تمام ژنده پوشیت باز تو تنها چیزی هستی که شاید به نیمه جان بودنت هم افتخار کنم...
(س.الف)

نیستیم...

به دنیا می آییم

عکس یک نفره می گیریم!

بزرگ می شویم،

عکس دو نفره می گیریم!

پیر می شویم،

عکس یک نفره می گیریم...

و بعد دوباره باز

نیستیم...

(از وبلاگ سالهای سوخته)



جمعه پانزدهم آبان ماه سال 1388

.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

پول نفت

صده ای دورتر از این صده بود

که بشد نفت پیدا در ایران

مستشاری بود و جیب شاهنشاهی

خرج آن سُر سُره و گردش و آن لاتاری

تپشهای دل این وطنم

مردمان ینگه دنیا شاد نمود

همه شوسه هاشان آسفالت نمود

همه سقفهاشان ضد آب نمود

پول این نفت سیاه

ساخت روزهای سپید

از برای کشوری بی رنگ و امید

ولی اما وطنم

در دلش می نالید

همه مردم به لقمه نانی ساده

سیر می کردند شکم نازک خویش

جامه هاشان ژنده و بی مقدار

قلبهاشان کوچک و پر مقدار

همه در هم به خدایی دل بسته

شب و روز به دعایش پیوسته

که خدایا وطنم آزاد کن...

شد وطن در دهه شصت آزاد

البته این نظر خاص مباد

همه کارها به دست خودیها افتاد

نفت استخراج میشد از چاه قدیم

تا بدین جا همه چیز عالی بود

تا که یک روز کسی از داخل ما

دست انداخت به دارایی ما

تا همه کار بد او دیدند

به کار دل خویش خندیدند

که چرا او بکند من نمکنم

که چرا او ببرد، من نبرم

حق من بیشتر از حق تو بود

که به هنگام نبرد

دشمن این دست مرا نیز بربود

پس چرا من نبرم تو ببری

بلی ای دوست

همه آنها که شب و روز

به دعا وطن آزاد نمودند

بشدند گرگ و به گله خویش زدند

هیچ هم وطنی به کسی رحم نکرد

ولی اما وطنم

در دلش می نالد

نیمه ای از مردم

به لقمه نانی ساده

می نمایند باز سیر

شکم نازک خویش

جامه هاشان ژنده و بی مقدار

قلبهاشان کوچک و پر مقدار

همه در هم به خدایی دل بسته

شب و روز به دعایش پیوسته

که خدایا وطنم آزاد کن...







سه شنبه دوازدهم آبان ماه سال 1388

.