همیشه و همیشه به این فکر کردم که آیا مسیری که من انتخاب کردم درسته ؟ و همیشه هم به یک جواب رسیدم که حتی خدا هم در انتخاب مسیر دخالتی برای بنده هاش انجام نمیده و هر کس تنها خودش مسیرش رو انتخاب میکنه و تضمینی وجود نداره که مسیر زندگیت و هدفهات درست باشه...
من در زندگیم ترجیح میدم روی دو تا پاهام بمیرم و نذارم شرایط باعث بشه که من روی زانوهام از دنیا برم. یکی میگفت تو هنوز اونقدر نادونی که نمیدونی شرایط زندگی با تو چیکار میکنه ولی من میخوام بهش ثابت کنم که هر کسی خودش رو باور داشته باشه شرایط بی معنی میشه. من زندگی نامه نمونه های زیادی از ایرانیهای موفق رو چه به صورت شفاهی و چه بصورت کتب بررسی کردم و همشون تنها یه وجه مشترک داشتن و اونم خواستن بود و تلاش برای به عینیت درآوردن خواسته هاشون بوده. خیلیهاشون بی خانمان و بی پول بودن ولی هدفمند زندگی میکردن. خیلیهاشون متوسط الحال بودن ولی باز آرزوهاشون بود که مجبورشون کرده بود که موفق بشن و خیلیهاشون هم پدران موفقی داشتند و پدرانشون برای بقای موفقیتهایی که به دست آورده بودن بچه هایی موفق و آگاه تربیت کرده بودن. من زندگینامه چند تن از کارآفرینان برتر سالهای اخیر رو به عنوان نمونه ایرانی های موفق داخل آرشیو وبلاگم دارم و میتونید به اونها رجوع کنید و بخونید که چه زندگی سخت و خفت باری داشتند ولی با خواستن و تلاش تونستن پس از سالها تلاش به تمام اهدافشون برسن که همین چند نفر برای من کافیه...
هر روز دارم تلاش میکنم که به دانش مالیم اضافه کنم و هر روز در تلاشم که در فنون مختلف بازی با افکار قویتر بشم تا به راحتی زمین بازی رو ترک نکنم...
شرایط در زندگی نقش مهمی رو ایفا میکنه ولی این دلیل نمیشه که من موقعیتهای زندگیم رو نادیده بگیرم و همیشه به نشدن فکر کنم. بلکه باید سعی کنم که از هیچ، همه چیز بسازم و این تنها با آگاهی ممکن میشه. پس باید تلاش کنم و تجربه به دست بیارم و بارها از نو شروع کنم تا بتونم به آگاهی برسم تا فرق بین یک قمار و یک ریسک رو درک کنم...
دانستن جواب یه سوال همیشه ذهن من رو به جلو میخونه و اونم اینه که چرا ثروتمندان، ثروتمندند و فقرا ، فقیر؟ رابرت کیوساکی تنها کسی بود که این مسئله رو به روشی منطقی و عینی پاسخ داد و حالا دیگه میدونم که چرا فقرا، فقریند و ثروتمندان، ثروتمند...
این که ما باید برنامه ای برای آینده مان داشته باشیم یک امر بدیهی و ملزم به شمار میاد...
امروز میخوام طرح و برنامه ای اجمالی از آینده ام رو تووی وبلاگم انتشار بدم و وقتی برگشتم و شاید دچار سکون شده بودم دوباره این پست، من رو بیدار کنه و به جلو بخونه...
پس از سختی های بسیار و استعفا از کارمندی و شکست در نخستین قدم برای استقلال مالی حالا به کجا باید بریم...
ما همون شغلی که یک سال و اندی ادامه دادیم و دست آخر کلاه مبارکمون رو برداشتن رو باید دوباره از نو بسازیم.
این شغل با شرایط و سابقه کاری ما همخونی داره و صرفه اقتصادی بالاتری نسبت به شغلهای دیگه داره و به علت عدم وجود قانون مالیاتی منسجم در ایران اسلامی که به صرفه اقتصادی این شغل کمک شایانی میکنه و همچنین مقدار سرمایه اندکی که در اختیار ماست و بازدهی سریع سرمایه؛ از هر نظر شغلی مناسب با شرایط ماست...
تنها باید یک یا دو سال به صورت تمام وقت و بدون هیچگونه مرخصی و وقت آزاد مشغول به کسب درآمد بود که البته به قول یارو گفتنی پول رو روی میت بذاری بلند میشه راه میره چه برسه که خستگی باشه...
خوب بعد از بررسی های لازم با رضا به این نتیجه رسیدیم که هر چقدر سرمایه از طریق این شغل به دست میاد باید صرف خرید زمینهای بایر برای ساخت بشه و همینطور که در حال درآمدزایی از شغل اول هستیم یواش یواش باید از پتانسیل افرادی که مد نظرمون هست کمک بگیریم تا شغل اول رو اولاً گسترش بدیم و ثانیاً درآمد حاصل رو جهت تبدیل زمینهای بایر به خانه های نو ساز به کار بگیریم و اندک اندک این شغل رو گسترش بدیم تا سرمایه اولیه جهت انبوه سازی و پروژه های بزرگتر به دست بیاد و همینطور طی چند سالی که این امر ادامه پیدا میکنه یواش یواش شغل اول رو به افراد مورد نظرمون بسپاریم و به صورت کار از اونها و سرمایه از ما و سود به صورت مساوی تقسیم باهاشون کار کنیم. تا اینجا بستر رو برای تاسیس یک شرکت ساختمانی آماده کردیم و داخل اون مستقر شدیم...
تمام برنامه به صورت فلوچارتی که رابرت در کتاب کار راهه پدر پولدار توضیح داده ترسیم شده و نیازهای اولیه کار هم بررسی شده ولی تخمینی که برای به انجام رسوندن این بخش از نقشه زندگیمون زدیم تقریباً حول و حوش ده ساله و باید طی ده سال آینده از نقطه A که راه اندازی شغل اولیه است به نقطه B که تأسیس شرکت ساختمانیه برسیم... البته هم قسم شدیم که تمام سعی مون رو بکنیم که زودتر به نقطه B برسیم. ولی ده سال کمترین زمان تخمین زده شده است...
آموزشهای مورد نظر این بخش که باید فراگرفته بشه این مواردن: اول داشتن آگاهی اعداد و ارقام. یعنی ما باید از علم حسابداری و مالی تا جایی اطلاع داشته باشیم که وقتی پیشنهادی به ما شد اول با علم اعداد به مسئله نگاه کنیم و سپس با چشم و گوش پیشنهاد رو بسنجیم. دوم فراگیری مدیریت و هما هنگ سازی عوامل دخیل در امور ساخت و ساز است. که از مهندسی نقشه کشی گرفته تا قسمتهای حقوقی و موارد هماهنگ سازی با پیمانکار و شهرداری شهر و... شامل این بخش میشود. سوم فراگیری تشخیص بد از خوب در مورد انتخاب مکانهای مناسب ساخت و ساز است. این مورد هم به تیز بینی و همچنین آگاهی از طرح و نقشه ها و آینده نگری مربوط میشود. علم چانه زنی و استفاده از موقعیت های طلایی در پیشبرد سریع امور مربوطه نیز دخیل است که باید به درستی آموخته شود...
کل این آموزشها از یک ماه پیش شروع شده و طی این 10 سال ادامه خواهد یافت و منابع آموزش از کلاسهای فراگیری این علوم گرفته تا تجربیات کسب شده در خود کوچه و بازار همه و همه شامل این آموزشها میشود...
قسمت دوم از نقشه زندگی مان مربوط به راه اندازی یک کارخانه تولیدی در امر خوراک است که بتوان محصولی را مستقیم از مزارع به قسمت پرورش و فرآوری و تولید و عرضه رساند که برای موفقیت در این بخش از نقشه، آموزشهایی بسیار سخت و حیاتی لازم است و خود این بخش به طرحی بسیار جامع و سنجیده نیاز دارد و سرمایه ای که از بخش مسکن به این بخش تزریق خواهد شد... تمام طرح به علت دور برد بودن طرح هنوز بررسی نشده و در مقابل این طرح، طرحی کارآفرینانه نیز وجود دارد که اگر درست و سنجیده پیاده شود به علت نو ظهور بودنش مطمعناً سودآوری دو چندان خواهد داشت. آموزشهای این بخش نیز تعیین نشده است ولی تقریباً با آموزشها و تجربیات شغل اول و دوم نیمی از آموزشهای مربوط به این بخش را دیده ایم و تنها نیمی دیگر باقی میماند که طی سالهای اداره شرکت ساختمانی به آن خواهیم پرداخت...
در میان تمام این طرح و نقشه ها قسمتهایی وجود دارد که به قول رابرت کیوساکی امور خیریه است که در نیمه های هر قسمت از نقشه راه، پیاده سازی خواهد شد که از ریز شدن در این موارد صرفه نظر میکنیم...
قسمت دیگر ادامه تحصیل است که هر دوی ما به این نتیجه رسیده ایم که دانشگاه چیزی به جز یک مدرک به ما نداد و این مدرک با نقشه راه ما همگون نیست...البته پیشنهادی موجود است که طبق آن رشته دانشگاهی خویش را به مدیریت امور مالی تغییر داده و تا فوق لیسانس و یا دکترا ادامه دهیم ولی کما کان نظرمان بر این است که اگر بتوانیم امور مالی و حسابداری را در میان مشاوران ، کلاسهای خصوصی ، کتب تخصصی این رشته و در خلل خرید و فروشهای بازار بیاموزیم بسیار مفیدتر و بهتر از تحصیل در دانشگاهی است که بیش از نیمی از کتب و دروس آن که هیچ وقت به کارمان نمی آید را باید به صورت اجباری بگذرانیم...
چارتها هنوز با نقصانهایی روبروست که دلیل عمده آن عدم آگاهی است و پس از بررسی دو چند باره حتماً باید در وبلاگ قرار گیرد تا بعدها دوباره و دوباره بررسی شود.
پ.ن1. متأسفانه این پست شخصی محسوب میشود و در جهت منسجم سازی اهداف آینده مان نوشته شده و از خوانندگان محترم خواهش میکنم که نظری مربوط به این پست ارائه ندهند. هر کسی مسئول زندگی خویش است و هر تصمیمی چه اشتباه و چه درست تصمیم شخصی فرد محسوب میشود و این عمر و زندگی است که اگر تصمیمی اشتباه باشد به خودی خود فرد را تنبیه خواهد کرد...
پ.ن.2. امید است که تصمیمات درست و بجا باشد و اگر اشتباهی پیش آید حتماً راه گریزی نیز هست تنها باید به خودمان باور داشته باشیم...
دوشنبه بیست و هفتم مهر ماه سال 1388
اونموقع حتما جواب سلام ما رو هم نمیدی دیگه..فعلا که دیگه سر هم نمیزنی کامنت هم گاهی نمیذاری..چه برسه به اونوقت احتمالا اصلا دیگه وقت پیدا نمیکنی که بخوای بیای به وبت هم سرکشی کنی...
پاسخحذفوای مرسی خوشبخت جان .تولد توام مبارک گلم .مرسی تشریف آوردی .شورت الان دیگه قفل رمز دارم هک میکنن چه برسه به شورت آهنی . ولی کلا نگران نباش....بدبخت نشو دیگههههه .آقا خوشبخت باش مثل حالا.راستی خوشبخت میای بلنکونیم؟منتظر جوابت هستم
پاسخحذف