۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

من و خدا

من و خدا خیلی با هم رفیقیم... یه جوری که فقط من و اون میتونیم رابطه اینجوری داشته باشیم و هیچ کس حق نداره مثل من و خدا باهاش رفیق باشه...

میدونید رفاقتمون از کی شروع شد؟ نمیدونید دیگه...

یه روز توو سن 16 یا 17 سالگی کلی از زندگیم بیزار بودم و یه چیز فنی هم از یکی از دوستام خورده بودم و خلاصه کلی اعصاب معصابم خط خطی بود...

یه شب زمستونی بود... هوا خیلی سرد بود یادمه کلی البسه تنم کرده بودم بتونم یه دو ساعتی توو خیابونا ول بچرخم... تا اون موقع من و خدا فقط در حد سلام علیک عادی و سه چهار رکعت نماز نصفه نیمه کاره در هفته رفیق بودیم و کلیم روابطمون رسمی و سنتی بود...

خلاصه چه سر دردتون بدم... داشتم توو خیابون راه میرفتم و به زمین و زمان غر میزدم که یه دفعه توو خیالات خودم به این نتیجه رسیدم که همه خوشبختیام تقصیر خداست... هیچی آقا چشمت روز بد نبینه شروع کردم به خدا غر زدن...

بهش گفتم بابا خیلی باحالی... همش دستمونو میذاری توو پوس گردو بعد میگی از تو حرکت بعد بیا من بهت حقوق میدم... آخه کدوم حقوق، کدوم مزایا، طرف رفیق میری دورت میزنه، طرف دوست میری حالتو میگیره، طرف دوست دختر میری میبینی با 50 نفر به غیر تو میپره و اصلاً وقت خالی نداره یه وقت بذاره با هم بریم بیرون، طرف خونه میری باباهه بهمون حال میده... آخه خدا تو باشی با این وضعیت حقوق و مزایای مدنی، حاضری برا یه روزم که شده بین آدما زندگی کنی... بابا آخه چرا وعده سر خرمن میدی؟ چرا....
همینجور غر میزدم و راه میرفتم که رسیدم به یه ساختمونه که کلاً داربست پیچ بود... منم همینجور داشتم برا خدا ور میزدم که یهو یه صدای مهیبی کلاً منو فر داد... میخ کوب شده بودم... انگار پاهامو یکی نگه داشته بود... چشمتون روز بد نبینه... نگوو داربستا شل بوده باد زد و کلاً داربستو ولو کرد وسط خیابون با کلی گرد و خاک و تخته و ور وسایل... دقیقاً من همونجا احساس کردم که باید حتماً هر چه سریعتر شلوار و شرتمو یه دست کامل عوض کنم...

چنان فر خورده بودم که تا همسایه ها بیان همونجایی که بودم خشکم زده بود... وقتی همسایه ها رسیدن سریعاً محل حادثه رو ترک کردم یه وقت آبرو ریزی نشه توو در و همسایه... اندکی آبروو جمع کرده بودیم اونم با سیلی که داشت اونم به باد میرفت...

هیچی دیگه ما تازه دوییمون افتاد خدا عصبانی شده و اینجوری خواسته یه حال مشدی بهمون بده تا فک مبارک رو ببندیم... ولی یه چیزم دستگیرم شد... اونم این که فهمیدم خدا میشنوه بنده هاش چی میگن فقط به روی خودش نمیاره یه وقت کار به شوخی دستی نکشه...
خلاصه بعد از اون ماجرا کلی نشستم و فکر کردم که باید چه جوری سر صحبت رو با خدا باز کنیم که رفاقتمون پا بگیره و یه وقت نکشه زیر همه چی بگه: من تنها تو تنها... نخود نخود هر که رود خانه خود...

بالاخره طرحی رو ریختیم و نشستیم به مذاکره...خدا هم یکی از نماینده هاشو فرستاده بود اسمش عزرائیل بود، به گمونم... من شنیده بودم خیلی فرشته بی رحمیه... ولی خیلی با شخصیت بود... تازه خودش میگفتش که توو کار ملک و املاکه و اصلاً کاری به کار بنده های خدا نداره... میگفت اونی که جون آدمیزادا رو میگیره اسمش خوو خووه و کلیم با این آقا عزرائیل فرق میکنه... منم به حرفش اعتماد کردم چون وقتی بچه ننی بودم مامان بزرگم بهم میگفت اگه باز فلان کار رو بکنی به خوو خوو میگم بیاد جونتو بگیره، جونم مرگ شده...

آقا نشستیم پای میز مذاکره با این آقا عزرائیل و ایشونم دستورات رو از طریق تله پاتی میگرفت و مذاکره میکردیم. ماحصل این مذاکره یه قرارداد چند بندی بود که به توافق طرفین رسید که بندها به این صورت بودند:

بند اول: جناب آقای خوشبخت زین پس حق ندارد غر بزند و باید بگوید: هر چه از دوست رسد نیکوست و خداوند متعهد میگردد در قبال این امر چیزهای خوب بفرستد که فک آقای خوشبخت به زمین بچسبد.

بند دوم: زین پس آقای خوشبخت حق ندارد به اعمال غیر شرعی از قبیل دختر بازی بپردازد و در خیابان تیکه های پدر مادر دار بیندازد و همچنین رفیق بازی تعطیل و خداوند نیز متعهد میگردد هفته ای یه دونه حور العین بهشتی بفرستد تا بلایی شود به جان آقای خوشبخت و همچنین پس از امضای این قرارداد آلبومی از عکسهای این حورالعین ها در اختیار آقای خوشبخت قرار میگیرد تا به ترتیب هفته های سال انتخاب نمایند.

بند سوم: آقای خوشبخت باید روزی 17 رکعت نماز ناب به کمر بی صاحب مانده خویش بزند و حتی یک رکعت هم بدون تأمل نباشد و حجی حروف نیز باید طبق اصول زبان عربی باشد و در قبال این امر خداوند ویلایی دوبلکس همراه با تمامی امکانات از قبیل سونا ، جکوزی و... در محله آجودانیه تهران به صورت سند به نام در اختیار آقای خوشبخت بگذارد تا همینجوری با بچه ها بره اونجا خوش باشه...

بند چهارم: جناب آقای خوشبخت زین پس باید متعهد گردد تمام چیزهایی که در شرع حرام اعلام شده را رعایت کند و از اشربه ها و طعامهای حلال استفاده نماید و خداوند نیز متعهد میگردد که هر هفته دو گالن شراب ناب بهشتی، از اونایی که سر درد نمیاره با پیک بفرسته ویلا...

بند پنجم: خداوند به تمام تعهدهای خویش پایبند است و هیچ عهدی شکسته نخواهد شد و اگر این عهد از سوی او به دلایل نامعلومی شکسته شد آقای خوشبخت حق هیچگونه شکوه و شکایتی نخواهد داشت و الا اون داربستی که خدا نخواست بزنه توو سرش این دفعه دیگه حتماً روو سر آقای خوشبخت آوار میشه...

و من الله توفیق

هیچی دیگه تا بند آخر خوب پیش رفتیم ولی بند آخر چنان آچمزم کرد که باید قبول میکردم... و الا داربست بود و جون ناقابل من...
قرارداد امضا شد و طرفین توافق کردن به تمام بندها عمل کنند...

هر روز هیفده رکعت نماز به کمر بی صاحاب مونده میزدیم و کلی دعا و راز و نیاز و کلی حلال حروم و کلیم نیکو کاری...

یه ماه گذشت و نه از ویلای آجودانیه خبری بود و نه از شراب ناب بهشتی خبری بود و نه از حورالعین های بهشتی...

هیچی دیگه خدا وعده سر خرمن داده بود... یه طرفه قرارداد رو فسق کرده بود و ما هم از ترس داربست نمیتونستیم نفس بکشیم...

این داستان ادامه دارد...

پنج شنبه بیست و سوم مهر ماه سال 1388
.

۱۱ نظر:

  1. سلام واقعا تو شکم عزیز خیلی لطف کردی حالا بازم بیا تا چند روز دیگه نتیجه مزائده اعلام میشه_ضعیف.بلگفا.کام

    پاسخحذف
  2. اوووووووووووووول...هنوز کامل نخوندماااااااا ..شب که برگشتم میام کامل میخونم ..اما فعلا گفتم اول و بگم که لال از دنیا نرم.......

    پاسخحذف
  3. اااااااااااا نمی خوام این عمو حسن جر زنی کرد اول خودم بودمااااااا....

    پاسخحذف
  4. راستش یه چند وقتیه منم تو شکم ..میگم نکنه خدا همه رو بپیچونه آخرشم جامون تو قعر جهنم باشه....؟؟؟؟ راستش دارم میترسم کم کماااااااااا..من اصلا نمی تونم گرما رو تحمل کنم..راستی به نظرت جهنم کولر هم داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟وای اگه نداشته باشه چی؟؟؟

    پاسخحذف
  5. سلام
    نه آقا ما با نظر شما کاری نداریم
    درسته نظرای چرت و پرتو دست کاری می کنیم اما استثنا هم داریم
    ما این جا به افراد روان پریش آزاری نمی رسونیم
    البته این دلیل داره ها
    دلیلش اینه که این افراد روان پریش (که تو سر دستشونی!) دست پرورده های جامعه هستن
    و از اونجائی که ما در این کشور هرت (!) همه اعضای یک بدن هستیم پس تحمل می کنییییییییییم

    پاسخحذف
  6. خوب،سلام جناب خووشبخت عزیز، خواهر زاده خوب خودم..
    خوبید شما؟
    اول سر سوال شما بریم که فرمودید چرا آپ نمیکنم..
    راستش من فعلاً مطلب ندارم که آپ کنم داداشم..
    اما چشم، سعی میکنم همین روزها آپ کنم....


    و اما در مورد موزیک پست قبل باید بگم که شنیده بودمش اما نداشتمش.. ممنون که گذاشتید واسه دانلود.....

    پاسخحذف
  7. بریم سر این پست:
    وااااااااااای، این دوست دختر چه قدر وقت اضافه داشته که با پنجاه تا دیگه هم وقت میکرده حرف بزنه و بگه دوستتون دارم.. !! احتمالاً فکش در نمی اومد؟؟!! اجازه بدید باقیش رو هم بخونم.....

    به به.. چه سعادتی.. شما جناب عزرائیل رو هم ملاقات کردید و هنوز زنده اید؟ خدا رو شکر که خواهر زاده مون رو ازمون نگرفته... بذارید ببینم با عزرائیل هم دوست شدید یا نه....... صبر کنید بخووونم......

    پاسخحذف
  8. بند اول: پس همیشه بعد از نماز، دو سجده شکر به جا بیارید که خداوند اینقدر بهمون محبت میکنه و ما نمی بینیم.. این کار باعث حاجت روایی هم میشه..
    دو سجده شکر رو نشسته نیت کنید و الله اکبر بگید، برید سجده، توی سجده اول سه بار بگید شکراً لله و در سجده دوم هم دوبار بگید حمداً لله.. این رو من همیشه انجام میدم و مطمئنم همیشه شکر کردن خداوند، نشاندهنده قدرشناسیه و خداوند هم دست بنده رو میگیره

    بند دوم: بابا خوشا بحال جناب خوشبخت.....!!! نونتون تو روغن افتاده ها.. پارتی ای مثل عزرائیل داشتن که شوخی نیست آقا......

    پاسخحذف
  9. بند سوم: ویلا و اینها که خوشبختی نمیاره.. اگه واجبات رو انجام بدید و محرمات رو ترک کنید، دلتون رو خدا شاد میکنه که فکر نمیکنم شادی دل رو بشه با هزاران خونه و ویلا و پول عوض کرد.......


    بند چهارم: اتفاقاً توی قرآن اسم آورده شده که از مسکرات استفاده نکنید و چه زیبا هم نوشته که این نوشیدنیها که عقل رو زائل میکنند، مزایایی دارند و ضررهایی.. لیکن ضرر آنها بیشتر از منفعتشونه.. پس استفاده نشه بهتره.. اینقدر این آیه رو دوست دارم که خداوند با دلیل و مدرک گفته از این مسکرات استفاده نکنید......

    پاسخحذف
  10. بند پنجم: الرحمن الرحیم.. خداوند مهربان است.. همیشه به یاد بندگانش هست و اونها رو فراموش نمیکنه داداشم.. امیدوار باش به فضل الهی..


    از شوخی گذشته، خدا هیچ وقت بنده ش رو فراموش نمیکنه...

    منتظر ادامه ش میممونیم آقای خوشبخت...

    شاد زی همیشه...........

    پاسخحذف
  11. سلام ممنون از اینکه که به کویر من سر زدی الان سر مارم نمی تونم تمام وبلاگت رو بخونم اما ای بدم نیومد .ازاین همه خوشبختیت خوشحالم . واز اینکه این قدرباهوشی که آخرش نمی دونم فهمیدی یا نفهمیدی من چی نوشتم ...بازم بیا مرز مشترک

    پاسخحذف