۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

مشتری

اصولاً مشتری مدارم و دوست دارم به هر سازی که این مشتری های اغلب محترم میزنن برقصم ولی بعضی اوغات یه کمی شیطنت هم میکنم که همچین شغلم برام دوست داشتنی تر بشه...

امروز یه خانم بسیار سانتال مانتال و سوسول با شوهر گرامیشون تشریف آوردن برا خرید...

خانم (در ابتدا تنها): آقا ببخشید این کتتون قیمتش چنده...

فروشنده(خوشبخت): گرونه خانم!!!

خانم: ببخشید؟؟؟؟

فروشنده: منظورم اینه که این پارت کاریمون برامون گرون افتاده و قیمتش دویست و هشتاده و اگه منظورتون کتهای پارت قبلیه تموم شده...

(شریک عزیزتر از جان رو به قفسه در حال ریسه رفتنه)

خانم: نه من قبلاً قیمت نکردم اولین بارمه...

فروشنده: خوب چرا جلوی در، بفرمائید داخل تا کت رو ارائه بدم خدمتتون...

خانم: نه ممنون داخل ویترین قشنگ به نظرم رسید خواستم قیمت کنم...

فروشنده: نترسید کته(کت هستش) چیزی نیست...

خانم: جاااااان؟؟؟

فروشنده: منظورم اینه که حالا که تا اینجا اومدید جنس و تن خور کار رو هم ببینید، بد نیست...

خانم: فرشید جان یه لحظه بیا...

فروشنده: جاااااااااان؟؟؟ با منید؟؟؟

خانم: نه مگه اسم شما هم فرشیده؟؟

فروشنده: بله من فرشیدم اینم داداشم احمد علی (شریک عزیزتر از جان قیافه جدی به خودش میگیره و بسیار متمدنانه و میگه : خوشبختم )

یه قول بیابونی از در میاد توو که صدای خس خس نفساش پاهای آدمو سست میکنه با کلی سیبیل و خط و خوط و لوازم مورد نیاز برای غم سور کردن رفیق و نا رفیق...

فروشنده (با صدایی لرزان) : کت رو برای داداشی میخواستید...

خانم (با اعتماد بنفسی دو صد چندان): داداشم نیست شوهرمه...

شریک عزیزتر از جان لبخند ملیحی روی لبانش خشک شده و هیچ گونه حرکت اضافی نمیکنه...

فروشنده(یک آب دهن قورت میده): خوب داداش ماست و شوهر شما...

خانم: نه من فکر کردم منظورتون اینه که شبیه داداش منه...

فروشنده (بریده بریده): نه اینطور نیست ولی اگه کت رو به تن ایشون میخوایید باید بگم متاسفانه کوچیک میشه...

چهره مرد بر افروخته میشه و رنگ از رخسار جفتمونم میپره و هر لحظه به این فکر میکنیم که اگر اقدام به زدن کنه کجا یا کدوم طرف میتونه امن تر باشه؟؟؟ و یا تخمین میزنیم اگر با سرعت بخواییم به سمت چوب دستیه پشت گاو صندوق خیز ورداریم چندتا مشت میخوریم؟؟؟ آیا میرسیم یا نصفه راه جان به جان آفرین تسلیم میکنیم؟؟

شوهر خانم(با صدایی مهیب و بلند): من که گفتم این کت سوسولیا به من نمیخوره بیا بریم...

خانم: خیلی ممنون آقا مثل اینکه خوشش نیومد...

فروشنده(ایستاده و در سکوت خفه شده):....

این داستانها ادامه دارد....

جمعه سوم دی ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و نه ساعت 1:16 بعد از نیمه شب

۱۲ نظر:

  1. ریننننننننننگ ریننننننننننننننگ
    خوشبخت : اَلللللللللللللو ؟
    گلابی : خوشبختـــ... (از اون خوشبخت های مخصوص که خوشبخت میفهمه باز گلابی گند زده ... )
    خوشبخت : زهرمار و اَلو ... کدوم گوری بودی زنگ میزنم جواب نمیدی ... ها ؟؟؟
    گلابی : (با خنده ی خوشبخت خر کنی )... ااااا خب زنگ زدی بابام خونه بود ...
    خوشبخت : باباتو گاز بزنم ... sms هم نمیشد بدی ...؟
    مشتری : سلام آقا...
    خوشبخت : جونم داداش ...
    مشتری : این شرت سبزه که مارک داره کیلو چنده ؟؟
    خوشبخت : من بعدا بهت زنگ میزنم ...
    گلابی : باشه ... خدافظ ...
    اما گلابی قطع نمیکنه ...
    خوشبخت : اینا ؟؟؟
    مشتری : آره ...
    خوشبخت : قابلتونم نداره ، 18000
    مشتری : (فحش مادر بهش میدادن بیشتر از این قابل نداره بهش میچسبید ) چـــــــند؟
    خوشبخت :18تومن ...
    خوشبخت : حالا بیا بپوش ...
    مشتری : پرو داره ؟
    خوشبخت : برا شما آره ...
    مشتری میره که شلوار در بیاره ...
    خوشبخت : (با داد)داداش چی کار میکنی ؟؟
    مشتری:میپوشم دیگه ...
    خوشبخت : کی حموم بودی ؟
    مشتری : 2روز پیش ...
    خوشبخت : درنیار از رو شلوار بپوش ...
    مشتری : خراب نمیشه؟
    خوشبخت : نه فقط یه کم خانوادگی میشه ..
    نتیجه ی اخلاقی داستان : تو غلط کردی که مشتری زن داری ... عین این 2 سال که زنگ میزنم همه سیبیل کلفتا میان در مغازت ...
    نتیجه ی دوم : تو مگه قرار نشد منو شوهر بدی؟؟
    نتیجه ی سوم : شریک عزیزتر از جانت رو گاز بزنم ...
    نتیجه ی چهارم : بالاخره بابا مامانمم دیدی؟دیگه اذیتم نکنی ها ...
    نتیجه ی پنجم : خدا بی مشتریت کنه که همیشه پشت خط مشتری میمونم ...

    پاسخحذف
  2. اولا جز جیگر زده ، سقط شده ی گلم بنده در اسارت امتحانات به سر میبرم و به دلت میزارم که شهید برم و تورو نبرم ... 5 دقیقه قبل از مرگم اول تورو میکشم یعد خودم رو ... الان که فعلا ما آیینه ی دق و مرگ تدریجی شماییم و از این بابت کمال خوشحالی و مسرت را داریم ...
    دوم اینکه حلوام میخوریم ... ولی حلوای جنابعالی رو ... اگه عزیز یا خاله جون این داستانت رو بخونن ... چوب تو آستینت میکنن ... ایشلا ...

    پاسخحذف
  3. خوشبخت به فریادم برس ... میدونم بی کار نیستی و سرت خیلی شلوغه ولی جان من همه ی سرنوشت من به کمکت بسته است ... خفن دارم درس میخونم مشروط نشم ... حالا استاد برنامه نویسی 3تا برنامه داده واسه پایان ترم ... اندازه بزم تحلیل برنامه حالیم نیست ... بیا کمک کن دیگه ... تورو خدا ... مرسییییی ... میدونستم میتونم روت حساب کنم ...
    مینویسم برنامه هارو خودت ببین چی کار میتونی کنی ... این خصوصی بودها ...
    با
    C++ باید بنویسم ... ساده هم باید باشه ... تاابع و کلاس و برنامه ی اصلی ... ساده ها ...انقدر مهندسی نخوندیم ...
    1- برنامه ای بنویسید که 2زمان ، شامل ساعت و دقیقه را از کاربر دریافت کرده ،زمان بزرگتر را از زمان کوچکتر کم کرده و حاصل را در خروجی نمایش دهد .
    2- برنامه ای بنویسید که یکی از کاراکتر های + یا - یا * یا تقسیم و دو عدد را از کاربر دریافت کرده و سپس عملکرد وارد شده را روی دو عدد اعمال کرده و این برنامه تا وقتی که کاربر کلید q را وارد نکرده مرتبا از کاربر یک عملگر و دو عملوند دریافت کرده و نتیجه را در خروجی نمایش دهد ...
    3- برنامه ی صف را به گونه ای بنویسید که اگر کاربر دکمه ی Iرا فشرد از کاربر یک عنصر داده ای دریافت شود و در صف قرار گیرد ... و اگر کاربر دکمه ی S را فشرد اولین عنصر سر صف سرویس دهی شود و اگر دکمه ی q فشرده شد از برنامه خارج شود ...

    پاسخحذف
  4. خــــآتون خــــآموش۴ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۱۳

    :) :) :) الهی نمیری خوب مرض داری آخه بچه ؟؟ :)

    حالا خوبه در اون لحظات اون پشت در نبوده که بفهمه داری سر به سر خانمه میذاری..

    حالا اون خانمم ادم از این داغونتر پیدا نکرده بود ؟؟ اسمال آقایی بوده برا خودش :)

    آخه امروز این مربی ورزش ما هم عکس نامزدش رو نشون داد بهمون طرف پولدار بودهااا اما تیریپ عین اسمال آقا ...:)

    پاسخحذف
  5. خـــآتون خــــآموش۴ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۱۴

    اما من خیلی بدم میاد از این فروشنده ها که هی ادما رو میذارن سرکار دیگه هیچوقت نمیرم ازشون خرید کنم حتی اگر فقط اون چیزی که میخوام اون یه نفر داشته باشه ..

    در شمن حالا چه خبره اینقدر گرون میگی 280 تومن ؟؟؟
    همه پ.ل سانتافه رو میخوای از این کتا در بیاری هااا کلک ..:)

    پاسخحذف
  6. سلامم
    خوشبخت میشه آدرس بدی ما تا اونطرفا پیدامون نشه آخه می خواستیم با این 8 تومن پول دوماهه یارانه نان بیایم مغازت خرید شب عید هم سودی به تو برسه هم ما به نوایی برسیم آخه بابام 80 تومن بقیه شو قایم کرده تا اگه یه وقتی خدا زد پس کله یکی و آمد سراغمون برام جهاز بخره به هزار زحمت 8 تومن داد تا لباس بخرم حالا با این قیمت هایی که میگی حتی از پشت ویترین هم نگاشون کنیم گرون تر از جیب ما در میاد بعد هم یه چیزی برای سر کار گذاشتنمون به اون اضافه می کنی دیگه تا آخر عمر باید کف مغازتو T بکشیم :d

    پاسخحذف
  7. راستی یک فکری هم برای چشمای ما بکن خو کور میشیم میره ها با این رنگ و فونت

    پاسخحذف
  8. خودم یک vpn گرفتم در حد لالیکا :d

    پاسخحذف
  9. این کامنت دونی شما اصلا به درد نمی خوره فایدش چیه که نمیشه برات خصوصی نظر گذاشت شاید یکی بخواد مثل دفعه قبل مشکلات وبلاگی و پسورد و یا اسرار خانوادگی اینجا بگه یا مثلا به شما اظهار عشق و یا نفرت کنه نمیشه بیاد اینجا تو بلندگوی دستی سبزی فروشی داد بزنه که :((

    پاسخحذف
  10. خوشبخت عزیز من از ولایت فقیه خودم استفاده کردم و کمی از کامنتی رو که گذاشته بودی حذف کردم ولی جواب کامل کامنتت رو با مشخصات ایمیل بده برات بفرستم یا یک راهی که اینجا ستاد تبلیغات کسی نباشم
    مـُ تــُ شــــ کــــ رم

    پاسخحذف
  11. خوشبخت عزیز میشه لطف کنی و کامنت vpn من رو پاک کنی موجب درد سر شده برای من

    مملولم ;)
    کامنتی رو هم که برات گذاشتن
    اشمارش نکن لطفا بازم مملولم در این مورد شما هم برام خصوصی بزن اینبار مو تو ش کرم

    پاسخحذف